پيغمبر شناسى

نويسنده: علامه طباطبايي




به سوى هدف - هدايت عمومى

دانه گندمى كه در شكم خاك با شرايط مناسبى قرار مى‏گيرد، شروع به رشد و نمو كرده به شاهراه تحول مى‏افتد و هر لحظه صورت و حالت تازه‏اى به خود گرفته با نظم و ترتيب مشخصى راهى را مى‏پيمايد تا يك بوته‏اى كامل، داراى خوشه‏هاى گندم مى‏شود و اگر يكى از دانه‏هاى آن به زمين افتد باز مسير گذشته را آغاز كرده به سر انجام مى‏رساند، و اگر هسته ميوه‏اى است در مهد زمين آغاز حركت نموده، پوست را شكافته جوانه سبزى مى‏دهد و راه منظم و مشخصى را پيموده بالاخره درختى برومند و سر سبز و باردار مى‏شود.
اگر نطفه حيوانى است در ميان تخم يا در رحم مادر، شروع به تكامل نموده راه مشخصى را كه ويژه همان حيوان نطفه‏اى است، سير نموده، فردى كامل از همان حيوان مى‏شود.
اين راه مشخص و سير منظم در هر يك از انواع آفرينش كه در اين جهان مشهودند برقرار و در سرنوشت همان نوع است و هرگز بوته‏سبز گندم كه از دانه شروع نموده به گوسفند يا بز يا فيل نمى‏رسد و هرگز حيوانى ماده كه از نر خود باردار گشته، خوشه گندم يا درخت چنار نمى‏زايد حتى اگر نقصى در تركيب اعضا يا در عمل طبيعى نوزادى پيدا شود مثلا گوسفندى بى چشم يا بوته گندمى بى‏خوشه به وجود آيد، ما ترديد نمى‏كنيم كه به يك آفت و سبب مخالف مستند مى‏باشد.
نظم و ترتيب مداوم در تحول و تكون اشياء و اختصاص هر نوع از انواع آفرينش در تحول و تكامل خود به نظامى خاص، براى متتبع كنجكاوى و غير قابل انكار مى‏باشد. از اين نظريه روشن دو مسئله ديگر مى‏توان نتيجه گرفت:
1 - در ميان مراحل كه نوعى از انواع آفرينش از آغاز پيدايش تا انجام آن مى‏پيمايد يك اتصال و ارتباطى برقرار است مانند اينكه نوع نامبرده در هر يك از مراحل تحول و تكون خود از پشت‏سر دفع و از پيش رو جذب مى‏شود.
2 - نظر به اتصال و ارتباط نامبرده آخرين مرحله سير هر نوع از آغاز پيدايش مطلوب و مورد توجه تكوينى همان پديده نوعى است چنانكه مغز گردويى كه در زير خاك جوانه سبز مى‏دهد از همان وقت متوجه يك درخت‏برومند گردويى است و جنين در تخم يا در رحم، از آغاز تكون به سوى حيوان كاملى رهسپار مى‏باشد.
قرآن كريم در تعليم خود (كه مطلق آفرينش و پرورش اشياء را به خدا نسبت مى‏دهد) اين رهسپارى و كشش را كه هر نوع از انواع آفرينش در راه كمال خود دارد به هدايت الهى و رهبرى خدايى نسبت مى‏دهد، چنانكه مى‏فرمايد: الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم‏هدى (1) .
و مى‏فرمايد: الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى (2) .
و به نتيجه‏هاى نامبرده اشاره كرده مى‏فرمايد:و لكل وجهة هو موليها (3)
و مى‏فرمايد:و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون (4)

هدايت‏خصوصى

بديهى است نوع انسان از اين كليات مستثنا نيست و همين هدايت تكوينى كه در همه انواع آفرينش حكومت مى‏كند در وى نيز حكومت‏خواهد كرد و چنانكه هر نوع با سرمايه اختصاص خود به سوى كمال خود رهسپار مى‏شود و هدايت مى‏يابد، انسان نيز با هدايت تكوينى به سوى كمال واقعى خود هدايت‏يابد. انسان در عين اينكه با انواع ديگر نباتى و حيوانى در بسيارى از خصايص شريك است، خصيصه اختصاصى دارد كه از ديگران تميزش مى‏دهد و آن‏«خرد»است. «خرد»است كه انسان به واسطه آن به تفكر پرداخته و از هر وسيله‏اى ممكن به نفع خود استفاده مى‏نمايد. در فضاى بيكران آسمانها اوج مى‏گيرد و در اعماق درياها شناورى مى‏كند و در سطح زمين از انواع جماد و نبات و حيوان استثمار و استخدام مى‏نمايد و حتى از همنوعان خود تا جايى كه مى‏تواند سود مى‏گيرد.
انسان به حسب طبع اولى سعادت و كمال خود را در آزادى مطلق خود مى‏بيند ولى نظر به اينكه سازمان وجوديش سازمان اجتماعى است و نيازمنديهاى بى‏شمار دارد كه هرگز به تنهايى توانايى رفع آنها را ندارد و در صورت اجتماع و تعاون با همنوعان خود كه آنان نيز همان غريزه خودخواهى آزادى دوستى را دارند، ناگزير است مقدارى از آزادى خود را در اين راه از دست‏بدهد، در برابر سودى كه از ديگران مى‏برد سودى بدهد و معادل آنكه از رنج ديگران بهره مى‏گيرد، از رنج‏خود بهره بدهد، يعنى‏«اجتماع تعاونى‏»را از روى ناچارى مى‏پذيرد.
اين حقيقت از حال نوزادان و كودكان، بسيار روشن است، نوزادان در آغاز درخواستهاى خود به چيزى جز زور و گريه متوسل نمى‏شوند و نيز زير بار هيچ قانون و مقرراتى نمى‏روند، ولى تدريجا به حسب تكامل فكر مى‏فهمند كه كار زندگى تنها با سركشى و زورگويى پيش نمى‏رود و كم كم به حال فرد اجتماعى نزديك مى‏شوند تا در سن يك فرد اجتماعى كه تفكر كامل دارد به همه مقررات اجتماعى محيط خود، رام مى‏گردند، انسان به دنبال پذيرفتن‏«اجتماع تعاونى‏»وجود قانون را لازم مى‏شمرد كه در اجتماع حكومت كرده وظيفه هر يك از افراد را معين و سزاى هر مختلف را مشخص سازد. قانونى كه باجريان عملى آن هر يك از افراد جامعه به سعادت واقعى خود برسند و نيكبختى را كه معادل ارزش اجتماعى وى مى‏باشد بيابند.
اين قانون همان قانون عملى همگانى است كه بشر از روز پيدايش تا امروز پيوسته خواهان و شيفته آن است و هميشه آن را در سر لوحه آرزوهاى خود قرار داده در بر آوردن آن تلاش مى‏كند، بديهى است اگر چنين چيزى امكان نداشت و در سرنوشت‏بشريت نوشته نشده بود، خواست هميشگى بشر قرار نمى‏گرفت (5) .
خداى متعال به حقيقت اين اجتماع بشرى اشاره نموده مى‏فرمايد: نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا (6)
در معناى خود خواهى و انحصار طلبى انسان مى‏فرمايد: ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا (7)

خرد و قانون

اگر درست دقت كنيم خواهيم ديد قانونى كه بشر پيوسته در آرزوى آن است و مردم تنها و دسته دسته با نهاد خدادادى لزوم چنان مقرراتى را كه سعادتشان را تامين كند، درك مى‏كنند، همانا قانونى است كه جهان بشريت را از آن جهت كه جهان بشرى است‏بى تبعيض و استثنا به نيكبختى رسانيده در ميانشان كمال عمومى را بر قرار سازد و بديهى است تا كنون در دوره‏هاى گوناگون زندگى بشر، چنين قانونى كه تنظيم يافته عقل و خرد باشد، درك نشده است و اگر چنين قانونى به حسب تكوين به عهده خرد گذاشته شده بود، البته در اين روزگاران دراز براى بشريت درك و مفهوم مى‏شد بلكه همه افراد مردم كه با جهاز تعقل مجهز مى‏باشند آن را تفصيلا درك مى‏كردند چنانكه لزوم آن را در جامعه خود درك مى‏كنند.
و به عبارت روشنتر: قانون كامل مشتركى كه بايد سعادت جامعه بشرى را تامين كند و بايد بشر از راه آفرينش و تكوين به سوى آن هدايت‏ شود ، اگر تكوينا به عهده خرد گذاشته شده بود، هر انسان با خردى آن را درك مى‏كرد چنانكه سود و زيان و ساير ضروريات زندگى خود را درك مى‏كند ولى از چنين قانونى تا كنون خبرى نيست و قوانينى كه خود به خود يا با وضع يك فرد فرمانروا يا افراد يا ملل كه تا كنون در جامعه‏هاى بشرى جريان يافته، براى جمعى مسلم براى‏غير آنان مسلم است و دسته‏اى از آن با اطلاع و دسته‏اى بى‏اطلاع مى‏باشند و هرگز همه مردم كه در ساختمان بشرى مساوى و همه با خرد خدادادى مجهزند درك مشتركى در اين باب ندارند.
شعور مرموزى كه «وحى‏» ناميده مى‏شود
با بيان گذشته روشن شد كه قانونى را كه سعادت جامعه بشرى را تامين كند خرد درك نمى‏كند و چون به مقتضاى نظريه هدايت عمومى، وجود چنين دركى در نوع انسانى ضرورى است ناگزير دستگاه درك كننده ديگرى در ميان نوع انسانى بايد وجود داشته باشد كه وظايف واقعى زندگى را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد و اين شعور و درك كه غير از عقل و حس مى‏باشد، «شعور وحى‏»ناميده مى‏شود، البته لازمه پيدايش چنين نيرويى در انسانيت اين نيست كه در همه افراد پيدا شود چنانكه نيروى تناسل در انسانيت آفريده شده ولى درك لذت ازدواج و مهيا شدن براى آن، تنها در افرادى پيدا مى‏شود كه به سن بلوغ برسند و شعور وحى در افرادى كه ظهور نكرده، شعورى است مرموز چنانكه درك لذت ازدواج براى افراد نا بالغ انسان، دركى است مرموز.
خداى متعال در كلام خود در خصوص وحى شريعت‏خود و نارسايى عقل در اين خصوص اشاره كرده مى‏فرمايد: انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده. . . رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل (8) .

پيغمبران - عصمت نبوت

ظهور پيغمبران خدا نظريه وحى را كه در فصل سابق گذشت تاييد مى‏كند پيغمبران خدا مردانى بودند كه دعوى وحى و نبوت نمودند و براى دعوى خود حجت قاطع اقامه كردند و مواد دين خدا را كه همان قانون سعادتبخش خدايى است، به مردم تبليغ نموده در دسترس عموم گذاشتند و چون پيغمبران كه با وحى و نبوت مجهز بودند، در هر زمان كه ظاهر شدند بيش از يك فرد يا چند فرد نبودند، خداى متعال هدايت‏بقيه مردم را با ماموريت دعوت و تبليغ كه به پيغمبران خود داده، تتميم و تكميل فرمود.
و از اينجاست كه پيغمبر خدا بايد با صفت عصمت متصف باشد، يعنى در گرفتن وحى از جانب خدا و در نگهدارى آن و در رسانيدن آن به مردم از خطاى مصون باشد و معصيت (تخلف از قانون خود) نكند، زيرا - چنانكه گذشت - تلقى وحى و حفظ و تبليغ آن سه ركن هدايت تكوينى مى‏باشند و خطا در تكوين معنا ندارد.
گذشته از اينكه معصيت و تخلف از مؤداى دعوت و تبليغ خود، دعوتى است عملى به ضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمينان مردم است از راستى و درستى دعوت و در نتيجه غرض و هدف دعوت را تباه مى‏كند. خداى متعال در كلام خود به عصمت پيغمبران اشاره نموده مى‏فرمايد: و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم (9)
و باز مى‏فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم (10) .

پيغمبران و دين آسمانى

آنچه پيغمبران خدا از راه وحى به دست آورده و به عنوان پيغام و سفارش خدايى به مردم رسانيدند«دين‏»بود، يعنى روش زندگى و وظايف انسانى كه سعادت واقعى انسان را تامين مى‏كند (11) .
دين آسمانى به طور كلى از دو بخش اعتقادى و عملى مركب مى‏باشد، بخش اعتقادى يك رشته اعتقادات اساسى و واقع بينى‏ها است كه بايد انسان پايه زندگى خود را به روى آنها گذارد و آنها سه اصل كلى‏«توحيد، نبوت و معاد»است كه با اختلال يكى از آنها پيروى دين صورت نبندد.
و بخش عملى يك رشته وظايف اخلاقى و عملى است كه مشتمل است‏بر وظايفى كه انسان نسبت‏به پيشگاه خداى جهان ووظايفى كه انسان در برابر جامعه بشرى دارد. و از اينجاست كه وظايف فرعى كه در شرايع آسمانى براى انسان تنظيم شده بر دو گونه است اخلاق و اعمال و هر يك از آنها نيز بر دو قسم است:
الف - قسمتى، اخلاق و اعمالى است كه به پيشگاه خداوندى ارتباط دارد مانند خلق و صفت ايمان و اخلاص و تسليم و رضا و خشوع و مانند عمل نماز و روزه و قربانى و اين دسته بويژه‏«عبادات‏»ناميده مى‏شود و خضوع و بندگى انسان را نسبت‏به پيشگاه خدايى مسجل مى‏سازد.
ب - و قسمتى، اخلاق و اعمال شايسته‏اى است كه به جامعه ارتباط دارد مانند اخلاق و صفات بشر دوستى و خيرخواهى و عدالت و سخاوت و مانند وظايف معاشرت و داد و ستد و غير آنها و اين قسم بويژه‏«معاملات‏»ناميده مى‏شود.
و از طرف ديگر نوع انسانى تدريجا متوجه كمال است و جامعه بشرى به مرور زمان، كاملتر مى‏شود، ظهور اين تكامل در شرايع آسمانى نيز ضرورى است و قرآن كريم نيز همين تكامل تدريجى را (چنانكه از راه عقل به دست مى‏آيد) تاييد مى‏كند چنانكه از آياتش استفاده مى‏شود هر شريعتى لاحق از شريعت‏سابق كاملتر است، مى‏فرمايد: و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه (12) . و البته چنانكه نظريات علمى نشان مى‏دهد و قرآن كريم نيز تصريح مى‏كند، زندگى جامعه انسانى در اين جهان ابدى نيست و طبعا تكامل نوع وى نامتناهى نخواهد بود و از اين روى، كليات وظايف انسانى از جهات اعتقاد وعمل ناگزير در مرحله‏اى متوقف خواهد شد بالتبع نبوت و شريعت نيز روزى كه از جهت كمال اعتقاد و توسعه مقررات عملى به آخر مرحله رسيد، ختم خواهد گرديد.
و از اينجاست كه قرآن كريم براى روشن ساختن اينكه اسلام، دين محمد صلى الله عليه و آله و سلم آخرين و كاملترين اديان آسمانى است، خود را كتاب آسمانى غير قابل نسخ و پيغمبر اكرم را خاتم انبيا و دين اسلام را مشتمل به همه وظايف، معرفى مى‏كند، چنانكه مى‏فرمايد: و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه (13) .
و مى‏فرمايد: ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين (14) .
و مى‏فرمايد: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى‏ء (15) .

پيغمبران و حجت وحى و نبوت

بسيارى از دانشمندان امروزى كه در وحى و نبوت كنجكاوى‏كرده‏اند، مسئله وحى و نبوت و مسائل مربوط به آن را با اصول روانى اجتماعى توجيه نموده‏اند مى‏گويند: پيغمبران خدا مردانى پاك نهاد، بلند همت و بشر دوست‏بوده‏اند كه براى پيشرفت مادى و معنوى بشر و اصلاح جامعه‏هاى فاسد قوانين و مقرراتى تنظيم نموده‏اند و مردم را به سوى آن دعوت كرده‏اند و چون مردم آن روز زير بار منطق عقل نمى‏رفته‏اند براى جلب اطاعت مردم، خود و افكار خود را به عالم بالا نسبت داده‏اند و روح پاك خود را روح القدس و فكرى كه از آن ترشح مى‏كند (وحى و نبوت) و وظايفى را كه از آن نتيجه گرفته مى‏شود (شريعت آسمانى) و بياناتى كه مشتمل به آنهاست مثلا«كتاب آسمانى‏»ناميده‏اند.
كسى كه با انصاف و نظر عميق به كتب آسمانى و بويژه به قرآن كريم و همچنين به شريعت پيغمبران نگاه كند، ترديد نخواهد داشت كه اين نظريه درست نيست، پيغمبران خدا مردان سياست نبودند بلكه مردان حق و سراپا صدق و صفا بودند. چيزى را كه درك مى‏كردند بى‏كم و كاست مى‏گفتند و آنچه را مى‏گفتند، مى‏كردند و آنچه مدعى بودند شعور مرموزى بود كه با مدد غيبى به ايشان اضافه مى‏شد و از آن راه، وظايف اعتقادى و عملى مردم را از پيشگاه خدايى فرا گرفته به مردم تبليغ مى‏كردند.
و از اينجا روشن مى‏شود كه براى ثبوت دعوى نبوت، حجت و دليل لازم است و مجرد اينكه شريعتى كه پيغمبر مى‏آورد مطابق عقل مى‏باشد، در صدق دعوى پيغمبرى كافى نيست، زيرا كسى كه دعوى پيغمبرى مى‏كند علاوه بر دعوى صحت‏شريعت‏خود، دعوى ديگرى دارد و آن اين است كه با عالم بالا رابطه وحى و نبوت دارد واز جانب خدا ماموريت دعوت يافته است و اين دعوى در جاى خود دليل مى‏خواهد. و از اين روى بود كه (چنانكه قرآن كريم خبر مى‏دهد) پيوسته مردم با ذهن ساده خود از پيغمبران خدا براى اثبات صدق دعوى نبوت معجزه مى‏خواسته‏اند.
و معناى اين منطق ساده و درست اين است كه وحى و نبوت كه پيغمبر خدا دعوى مى‏كند در ساير مردم كه مانند وى انسانند يافت نمى‏شود و ناچار نيرويى است غيبى كه خدا به طور خرق عادت به پيغمبر خود داده كه بوسيله آن سخن خدا را شنيده از روى ماموريت، به مردم برساند، اگر راست است، پس پيغمبر از خداى خود بخواهد كه خارق عادت ديگرى به وجود آورد كه مردم به وسيله آن، صدق نبوت پيغمبر (مدعى نبوت) را باور كنند.
چنانكه روشن است در خواست معجزه از پيغمبران طبق منطقى است درست و بر پيغمبر خداست كه براى اثبات نبوت خود ابتدا يا طبق در خواست مردم، معجزه بياورد و قرآن كريم نيز اين منطق را تاييد كرده از بسيارى از پيغمبران ابتدا يا پس از در خواست مردم معجزه نقل مى‏فرمايد. البته بسيارى از كنجكاوان تحقق معجزه (خرق عادت) را انكار نموده‏اند ولى سخنشان به دليل قابل توجهى تكيه نمى‏دهد و علل و اسبابى كه براى حوادث تا كنون با تجربه و فحص به دست ما رسيده هيچگونه دليلى نداريم كه آنها دائمى هستند و هيچ حادثه‏اى هرگز با غير علل و اسباب عادى خود متحقق نمى‏شود و معجزاتى كه به پيغمبران خدا نسبت داده شده محال و خلاف عقل (مانند زوج بودن عدد سه) نيستند بلكه خرق عادت مى‏باشد در صورتى كه اصل خرق‏عادت از اهل رياضت‏بسيار ديده و شنيده شده است.

شماره پيغمبران خدا

به حسب نقل در گذشته تاريخ، پيغمبران بسيارى آمده‏اند و قرآن كريم نيز كثرت ايشان را تاييد فرموده و عده‏اى از ايشان را به نام و نشان ياد كرده ولى عده مشخص بر ايشان ذكر ننموده است.
از راه نقل قطعى شماره ايشان به دست نيامده جز اينكه در روايت معروف كه از ابى ذر غفارى از پيغمبر اكرم است عدد ايشان 124 هزار تعيين شده است.

پيغمبران اولوا العزم و صاحبان شريعت

به حسب آنچه از قرآن كريم استفاده مى‏شود همه پيغمبران خدا شريعت نياورده‏اند بلكه پنج نفر از ايشان كه حضرت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم هستند اولوا العزم و صاحبان شريعت مى‏باشند و ديگران در شريعت تابع اولوا العزم بوده‏اند. خداى متعال در كلام خود مى‏فرمايد: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى (16)
و مى‏فرمايد: و اذا اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا (17) .

نبوت محمد (صلی الله علیه و اله)

آخرين پيغمبران خدا حضرت محمد (صلی الله علیه واله) مى‏باشد كه صاحب كتاب و شريعت است و مسلمانان به وى ايمان آورده‏اند. حضرت محمد (صلی الله علیه واله) 53 سال پيش از شروع تاريخ هجرى و قمرى در شهر مكه از حجاز در ميان خانواده بنى هاشم از قريش كه گراميترين خانواده عربى شناخته مى‏شد، تولد يافت.
پدر آن حضرت‏«عبد الله‏»و مادرش‏«آمنه‏»نام داشت و در همان اوايل كودكى، پدر و مادر را از دست داد و در كفالت جد پدرى خود عبد المطلب قرار گرفت، بزودى عبد المطلب نيز بدرود زندگى گفت و عمويش ابو طالب به سرپرستى او قيام كرده او را به خانه خود آورد. آن حضرت در خانه عموى خود بزرگ شد و ضمنا پيش از بلوغ با عموى خود همراه مال التجاره به شام سفر كرد.
آن حضرت درس نخوانده بود و نوشتن ياد نگرفته بود ولى پس از بلوغ و رشد با عقل و ادب و امانت معروف شد و در نتيجه عقل و امانت‏يكى از بانوان قريش كه به ثروت معروف بود او را سرپرست اموال خود قرار داد و اداره امر تجارت خود را به او واگذار كرد. آن حضرت سفرى ديگر نيز با مال التجاره به شام نمود و در اثر نبوغى كه از خود نشان داد، سود فراوانى عايد گرديد و ديرى نگذشت كه آن بانو پيشنهاد ازدواج به آن حضرت نمود و او نيز پذيرفت و پس از ازدواج كه در 25 سالگى آن حضرت واقع شد تا سن چهل سالگى در همان حال بود و شهرت به سزايى در عقل و امانت پيدا كرد جز اينكه بت نپرستيد (با اينكه مذهب معمولى عرب حجاز بت پرستى بود) و گاهى به خلوت رفته با خدا به راز و نياز مى‏پرداخت، تا در سن چهل سالگى كه در«غار حراء» (غارى است در كوههاى تهامه در نزديكى مكه) خلوت كرده بود از جانب خداى متعال براى نبوت برگزيده شد و ماموريت تبليغ يافت و اولين سوره قرآنى (سوره علق) بر وى نازل شد و همان روز به خانه خود مراجعت و در راه پسر عموى خود على بن ابيطالب را ديد و پس از بيان واقعه، على عليه السلام به وى ايمان آورد و پس از ورود به منزل، همسرش نيز اسلام را پذيرفت.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى اولين بار كه گروه مردم را دعوت كرد با عكس العمل طاقت فرسا و دردناكى روبرو شد و ناچار پس از آن مدتى دعوت سرى مى‏كرد تا دوباره مامور شد كه خويشاوندان بسيار نزديك خود را دعوت كند، ولى اين دعوت نتيجه‏اى نداد و كسى از آنان جز على بن ابيطالب به وى ايمان نياورد (ولى طبق مداركى كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل و به استناد اشعارى از ابو طالب در دست است‏شيعه معتقد است كه وى به اسلام گرويده بود ولى چون يگانه حامى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود ايمان خود را از مردم كتمان مى‏فرمود تا قدرت ظاهرى خود را پيش قريش حفظ كند) پس از آن پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم‏طبق ماموريت‏خدايى به دعوت علنى پرداخت‏شروع دعوت علنى توام بود با شروع سخت‏ترين عكس العمل و دردناكترين آزارها و شكنجه‏ها از ناحيه اهل مكه نسبت‏به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و مردمانى كه تازه مسلمان شده بودند تا سختگيرى قريش به جايى رسيد كه گروهى از مسلمانان خانه و زندگى خود را ترك نموده به حبشه مهاجرت كردند و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با عموى خود ابو طالب و خويشاوندان خود از بنى هاشم سه سال در شعب ابو طالب (حصارى بود در يكى از دره‏هاى مكه) در نهايت‏سختى و تنگى متحصن شدند و كسى با آنان معامله و معاشرت نمى‏كرد و قدرت بيرون آمدن نداشتند.
بت پرستان مكه با اينكه هر گونه فشار و شكنجه از زدن و كوبيدن و اهانت و استهزا و كار شكنى در حق وى روا مى‏داشتند گاهى نيز براى اينكه او را از دعوت خود منصرف كنند از راه ملاطفت پيش آمده وعده مالهاى گزاف و رياست و سلطنت‏به وى مى‏دادند ولى پيش آن حضرت وعده و وعيد آنان مساوى بود و جز تشديد همت و تصميم عزيمت نتيجه‏اى نمى‏بخشيد. در يكى از مراجعه‏هايى كه به آن حضرت كرده و وعده مال گزاف و رياست مى‏دادند، آن حضرت به عنوان تمثيل به آنان فرمود:«اگر خورشيد را در كف راست و ماه را در كف چپ من بگذاريد، از فرمانبردارى خداى يگانه و انجام اموريت‏خود روى بر نخواهم تافت‏».
در حوالى سال دهم بعثت كه آن حضرت از شعب ابيطالب بيرون آمد، كمى بعد از آن، ابو طالب عمو و يگانه حامى وى بدرود زندگى گفت و همچنين يگانه همسر با وفاى وى در گذشت. ديگر براى‏آن حضرت هيچگونه امن جانى و پناهگاهى نبود و بالاخره بت پرستان مكه نقشه محرمانه‏اى براى كشتن وى طرح كرده شبانه خانه‏اى را از هر سوى به محاصره در آوردند كه آخر شب ريخته در بستر خواب قطعه قطعه‏اش كنند.
ولى خداى متعال مطلعش ساخته به هجرت يثرب مامورش كرد، آنگاه حضرت على عليه السلام را در بستر خواب خود خوابانيد شبانه به نگهدارى خدايى از خانه بيرون آمد و از ميان گروه دشمنان بگذشت و در چند فرسخى مكه به غارى پناهنده شود و پس از سه روز كه دشمنان به هر سوى گشته و از دستگيرى او نوميد شده بودند، به مكه بازگشتند، از غار بيرون آمده راه يثرب را در پيش گرفت.
اهل يثرب كه بزرگانشان پيش از آن به حضرت ايمان آورده و بيعت كرده بودند، مقدمش را آغوش باز پذيرفتند و جان و مال خودشان را در اختيارش گذاشتند.
آن حضرت براى اولين بار در شهر يثرب يك جامعه كوچك اسلامى تشكيل داده با طوايف يهود كه در شهر و اطراف آن ساكن بودند و همچنين با قبايل نيرومند عرب آن نواحى پيمانها بست و به نشر دعوت اسلامى قيام فرمود و شهر يثرب به‏«مدينة الرسول‏» معروف شد.
اسلام روز به روز به سوى توسعه و ترقى پيش مى‏رفت و مسلمانانى كه در مكه در چنگال بيدادگرى قريش گرفتار بودند تدريجا خانه و زندگى خود را رها كرده، به مدينه مهاجرت نمودند و پروانه وار به دور شمع وجود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گرد آمدند و«مهاجرين‏»ناميده شدند، چنانكه ياوران يثربى آن حضرت به‏«انصار»شهرت يافتند. اسلام با سرعت تمام پيشرفت مى‏كرد ولى با اين حال بت پرستان قريش و طوايف يهود حجاز از كار شكنى و ماجراجويى هيچگونه فروگذارى نمى‏كردند و به دستيارى گروه منافقين كه در داخل جمعيت مسلمانان بودند و به هيچ سمت‏خاصى شناخته نمى‏شدند هر روز مصيبت تازه‏اى براى مسلمانان به وجود مى‏آوردند، تا بالاخره كار به جنگ كشيد و جنگهاى بسيارى ميان اسلام و وثنيت عرب و يهود اتفاق افتاد كه در اغلب آنها پيروزى با لشگر اسلام بود. شماره اين جنگها به هشتاد و چند جنگ بزرگ و كوچك مى‏رسد و در همه جنگهاى خونين بزرگ و بسيارى از جنگهاى كوچك، گوى پيروزى به دست على عليه السلام ربوده مى‏شود و تنها كسى بود كه هرگز در جنگى از آن همه جنگها پا به عقب نگذاشت و در همه اين جنگها كه در مدت ده سال پس از هجرت درگرفت از مسلمانان كمتر از دويست و از كفار كمتر از هزار تن كشته شده است.
در اثر فعاليت آن حضرت و فداكاريهاى مهاجرين و انصار در مدت ده سال پس از هجرت، اسلام، شبه جزيره عربستان را فرا گرفت و نامه‏هاى دعوتى به پادشاهان كشورهاى ديگر مانند ايران و روم و مصر و حبشه نوشته شد.
آن حضرت در زى فقرا مى‏زيست و به فقر افتخار (18) مى‏كرد ولحظه‏اى از وقت‏خود را بيهوده نمى‏گذرانيد بلكه وقت‏خود را سه بخش كرده بود:بخشى اختصاص به خدا داشت و با عبادت و ياد خدا مى‏گذشت و بخشى به خود و اهل خانه و نيازمنديهاى منزل مى‏پرداخت و بخشى از آن مردم بود و در اين بخش به نشر و تعليم و معارف دينى و اداره امور جامعه اسلامى و اصلاح مفاسد آن و سعى در رفع حوايج مسلمين و تحكيم روابط داخلى و خارجى و ساير امور مربوطه مى‏پرداخت. آن حضرت پس از ده سال اقامت در مدينه در اثر سمى كه زنى يهودى در غذاى وى خورانيده بود، نقاهت پيدا نمود و پس از چند روز رنجورى، رحلت فرمود و چنانكه در رواياتى وارد است، آخرين كلمه‏اى كه از زبانش شنيده شد، توصيه بردگان و زنان بود.

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و اله) و قرآن

از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز مانند ساير پيغمبران معجزه مى‏خواستند و آن حضرت نيز وجود معجزه را در پيغمبران تاييد مى‏كرد چنانكه در قرآن كريم بالصراحه تاييد شده است.
از آن حضرت معجزات بسيارى رسيده كه نقل برخى از آنها قطعى و قابل اعتماد مى‏باشد ولى معجزه باقيه آن حضرت كه هم اكنون زنده است همانا«قرآن كريم‏»است كه كتاب آسمانى اوست. قرآن كريم كتابى است آسمانى كه به شش هزار و چند صد آيه مشتمل است و به 114 سوره بزرگ و كوچك تقسيم مى‏شود. آيات كريمه قرآنى در مدت 23 سال ايام بعثت و دعوت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تدريجا نازل شده و كمتر از يك آيه تا يك سوره تمام، در حالات‏مختلف شب و روز، سفر و حضر و جنگ و صلح و روزهاى سخت و لحظات آسودگى، وحى گرديده است.
قرآن كريم در آيات بسيارى با صراحت لهجه خود را معجزه معرفى مى‏كند و عرب آن روز كه به شهادت تاريخ به راقى‏ترين درجات فصاحت و بلاغت رسيده بود و در شيرينى زبان و روانى بيان پيشتازان ميدان سخنورى شمرده مى‏شدند به معارضه و مبارزه مى‏طلبد و مى‏گويد:اگر چنين مى‏پنداريد كه قرآن كريم سخن بشر و ساخته خود محمد صلى الله عليه و آله و سلم است‏يا از كسى ياد گرفته و تعليم يافته، مانند او را (19) يا مانند ده سوره (20) و يا حتى يك سوره (21) از سوره‏هاى آن را بياورند و از هر وسيله ممكن در اين كار استفاده كنند، سخنوران نامى عرب پاسخى كه در برابر اين درخواست آماده كردند اين بود كه گفتند قرآن سحر است و از عهده ما بيرون مى‏باشد (22) . قرآن كريم تنها از راه فصاحت و بلاغت تحدى نمى‏كند و به معارضه نمى‏طلبد بلكه گاهى از جهت معنا نيز پيشنهاد معارضه مى‏نمايد و به نيروى فكرى همه جن و انس تحدى مى‏نمايد، زيرا كتابى است كه به برنامه كامل زندگى جهان انسانى مشتمل است و اگر به دقت كنجكاوى شود اين برنامه وسيع و پهناور كه هر گوشه و كنار اعتقادات و اخلاق و اعمال بيرون از شمار انسانيت را فرا گرفته و به تمام دقايق و جزئيات آن رسيدگى مى‏نمايد، همانا«حق‏»قرار داده و آن را«دين حق‏»ناميده (اسلام دينى است كه مقررات آن از حق و صلاح واقعى سر چشمه مى‏گيرد نه از خواست و تمايل اكثريت مردم يا دلخواه يك فرد توانا و فرمانروا) .
اساس اين برنامه وسيع گراميترين كلمه حق كه ايمان به خداى يگانه باشد، قرار داده شد و همه اصول و معارف از توحيد استنتاج گرديده است و از آن پس پسنديده‏ترين اخلاق انسانى از اصول معارف استنتاج و جزء برنامه شده است.
و از آن پس كليات و جزئيات بيرون از شمار اعمال انسانى و اوضاع و احوال فردى و اجتماعى بشر، بررسى و وظايف مربوط به آنها كه از يگانه پرستى سرچشمه مى‏گيرد تنظيم گشته است.
در آيين اسلام ارتباط و اتصال ميان اصول و فروع به نحوى است كه هر حكم فرعى از هر باب باشد اگر تجزيه و تحليل شود به‏همان كلمه توحيد تنها بر مى‏گردد و كلمه توحيد نيز با تركيب همان احكام و مقررات فرعى حاصل مى‏شود.
البته گذشته از تنظيم نهايى، چنين آيين پهناورى با چنين وحدت و ارتباط حتى تنظيم فهرست ابتدايى آن نيز از نيروى عادى يك نفر از بهترين حقوقدانان جهان در حال عادى بيرون است چه برسد به كسى كه در زمان ناچيزى در ميان هزاران گرفتارى جانى و مالى و شخصى و عمومى و جنگهاى خونين و كار شكنيهاى خارجى و داخلى قرار گيرد و بالاخره در برابر جهانى تنها بيفتد.
گذشته از اينكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آموزگارى نديده بود و خواند و نوشتن ياد نگرفته بود و پيش از دعوت (23) دو سوم زندگى خود را در ميان قومى بسر برده بود كه از فرهنگ عارى بودند و بويى از مدنيت و حضارت نشنيده بودند و در زمينى بى آب و علف و هوايى سوزان با پست‏ترين شرايط زندگى مى‏كردند و هر روز زير سلطه يكى‏از دول همجوار خود مى‏رفتند.
گذشته از اينها قرآن كريم از راه ديگر، تحدى مى‏كند و آن اين است كه اين كتاب تدريجا با شرايطى كاملا مختلف و گوناگون از گرفتارى و آسودگى و جنگ و صلح و قدرت و ضعف و غير آنها در مدت 23 سال نازل شده است، اگر از جانب خدا نبود و ساخته و پرداخته بشر بود، تناقض و تضاد بسيارى در آن پديد مى‏آمد و ناگزير آخر آن از اولش بهتر و مترقى‏تر بود چنانكه لازمه تكامل تدريجى بشر همين است و حال آنكه آيات مكى اين كتاب با آيات مدنى آن يكنواخت مى‏باشد و آخرش از اولش متفاوت نيست و كتابى است متشابه الاجزاء و در قدرت بيان حيرت انگيز خود به يك نسق (24) مى‏باشد.

پي نوشت :

1 - يعنى:«خدايى كه به هر چيزى آفرينش ويژه‏اش را داده و پس از آن راهنمايى كرده (به سوى هدف زندگى و آفرينش) »، (سوره طه، آيه 50)
2 - سوره اعلى، آيه 32.
3 - يعنى:«هر كدام هدف و غايتى دارد كه آن را در پيش مى‏گيرد»، (سوره بقره، آيه 148)
4 - يعنى:«ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست‏براى اينكه بازى كنيم، نيافريديم (بى هدف نيستند) ، نيافريديم آنها را مگر با آفرينش حق (هدف و غرضى در ميان است) ولى بيشتر مردم نمى‏دانند»، (سوره دخان، آيه 39)
5 - افراد انسان حتى ساده‏ترين و بى‏فكرترين آنان به حسب طبع، دوست دارد كه جهان انسانى، وضعى داشته باشد كه همه با آسايش و صلح و صفا زندگى كنند و از نظر فلسفى خواستن و ميل و رغبت و اشتها، اوصافى هستند اضافى و ارتباطى و به دو طرف قائمند مانند خواهان و خواسته و دوست دارنده و دوست داشته شده و روشن است اگر دوست داشتنى امكان نداشت، دوست داشتن آن معنا نداشت و بالاخره همه اينگونه به درك نقص برمى‏گردد و اگر كمال امكان نداشت، نقص معنا نداشت.
6 - يعنى:«ما معيشت و زندگى مردم را در ميانشان قسمت نموديم (هر فرد متكفل بخشى از آن است) و برخى از ايشان را برترى داديم تا بعضى از ايشان بعضى را تحت تسخير بياورند (چنانكه هر يك از كارگر و كارفرما با موقع اختصاص خود، ديگرى را مسخر دارد و همچنين رئيس و مرؤوس و موجر و مستاجر و خريدار و فروشنده) »، (سوره زخرف، آيه 32)
7 - يعنى:«انسان، هلوع (حريص) آفريده شده وقتى كه به وى شر و ناگوارى مس كرد (رسيد) جزع و وقتى كه خيرى به او برسد، ديگران را منع مى‏كند»، (سوره معارج، آيه 21)
8 - يعنى:«ما وحى كرديم به سوى تو چنانكه وحى كرديم به سوى نوح و پيغمبرانى كه‏بعد از او بودند. . . پيغمبرانى كه نويد دهندگان و ترسانندگان بشر بودند براى اينكه پس از فرستادن پيغمبران، مردم بر خدا حجتى نداشته باشند (بديهى است كه اگر عقل در اتمام حجت‏خدا كافى بود، حاجتى به پيغمبران در اتمام حجت نبود) »، (سوره نساء، آيه 162)
9 - يعنى:«و پيغمبران را به سوى خود جمع‏آورى كرديم (به غير ما نمى‏پردازند و از غير ما اطاعت نمى‏كنند) و به راهى راست رسانيديم‏»، (سوره انعام، آيه 87)
10 - يعنى:«تنها اوست كه داننده غيب است و به غيب خود كسى را مسلط نمى‏كند مگر پسنديدگان را از پيغمبران و در اين صورت از پس و پيش او (پيغمبر يا وحى) مراقبت كامل و رصدى به راه مى‏اندازد كه محققا پيامهاى خداى خود را برسانند»، (سوره جن، آيه 26 - 28)
11 - به مقدمه كتاب مراجعه شود.
12 - يعنى:«و فرستاديم كتاب (قرآن) را به سوى تو به حق در حالى كه كتابى (مانند تورات و انجيل) را كه در برابر خود دارد تصديق مى‏كند و تسلط و برترى دارد سبت‏به آن‏»، (سوره مائده، آيه 48)
13 - يعنى:«و تحقيقا قرآن كتابى است گرامى و از حريم خود منع كننده كه هيچ باطلى را از پس و پيش نمى‏پذيرد»، (سوره حم سجده، آيه 41 و 42)
14 - يعنى:«محمد پدر كسى از شماها نيست‏بلكه پيغمبر خدا و ختم كننده پيغمبران مى‏باشد»، (سوره احزاب، آيه 40)
15 - يعنى:«و نازل كرديم به سوى تو كتاب را در حالى كه روشن كننده هر چيز است‏». (سوره نحل، آيه 89)
16 - يعنى:«خدا تشريع فرمود براى شما از دين آنچه به نوح (ع) توصيه شده و آنچه را كه به خودت وحى كرديم و آنچه را كه به ابراهيم و موسى و عيسى (ع) توصيه شده است‏»، (سوره شورى، آيه 13)
آيه در مقام امتنان است و معلوم است در اين صورت اگر غير از اين پنج تن كه در آيه ذكر شده‏اند اگر پيغمبر ديگرى صاحب شريعت‏بود ذكر مى‏شد.
17 - يعنى:«و وقتى كه از پيغمبران پيمانشان را گرفتيم و از تو و ابراهيم و موسى و عيسى و از ايشان پيمان محكمى گرفتيم‏»، (سوره احزاب، آيه 7)
18 - در روايت مشهور مى‏فرمايد:«الفقر فخرى‏»، (در مطالب اين فصل به كتاب سيره ابن هشام، سيره حلبى، بحار، ج 6 و غير آن مراجعه شود)
19 - چنانكه مى‏فرمايد: فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين
يعنى:«اگر راست مى‏گويند سخنى مانند قرآن بياورند»، (سوره طور، آيه 34)
20 - چنانكه مى‏فرمايد: ام يقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله يعنى:«بلكه مى‏گويند:محمد قرآن را به خدا تهمت‏بسته، بگو بنا بر اين، ده سوره افترايى مانند قرآن بياوريد و از هر كه مى‏توانيد استمداد كنيد»، (سوره هود، آيه 13)
21 - چنانكه مى‏فرمايد: ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله
يعنى:«بلكه مى‏گويند:قرآن دروغى است كه به خدا بسته، بگو بنابر اين، يك سوره مانند قرآن بياوريد»، (سوره يونس، آيه 38)
22 - چنانكه از يكى از سخنوران عرب نقل مى‏كنند: فقال ان هذا الا سحر يؤثر ان هذاالا قول البشر
يعنى:« (وليد پس از فكر بسيار، پشت‏به حق كرده و سركشى نموده) گفت:اين قرآن جز سحر (جذاب) نيست اين قرآن جز سخن بشر نيست‏»، (سوره مدثر، آيه 24 و 25)
23 - چنانكه از زبان پيغمبر اكرم (ص) مى‏فرمايد: فقد لبثت فيكم عمرا من قبله افلا تعقلون
يعنى:«من در ميان شما پيش از نبوت و نزول قرآن، عمرى بوده و گذرانيده‏ام آيا تعقل نمى‏كنيد؟» (سوره يونس، آيه 16)
و مى‏فرمايد: و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك‏يعنى:«تو پيش از نزول قرآن نوشته‏اى را نمى‏خواندى و به دست‏خود نمى‏نوشتى‏»، (سوره عنكبوت، آيه 48)
و باز مى‏فرمايد: و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله
يعنى:«و اگر از قرآنى كه به بنده خودمان نازل كرديم در شك مى‏باشيد، يك سوره از شخصى كه در شرايط وجود (نخواندن و ننوشتن و مربى نديدن) مانند محمد باشد بياوريد تا معلوم شود كه قرآن سخن خدا نيست‏»، (سوره بقره، آيه 23)
24 - چنانكه مى‏فرمايد: افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا .
يعنى:«آيا در قرآن تدبر نمى‏كنند؟و اگر از پيش غير خدا بود در آن اختلاف بسيارى مى‏يافتند»، (سوره نساء، آيه 82)

منبع: شيعه دراسلام،ص 128